عکاسی در دل آتش

به گزارش وبلاگ تجهیزات الکترونیک، خبرنگاران/بوشهر علی اکبر اسکرووالا از عکاسان قدیمی بوشهری است که از سن 17 سالگی به صورت جدی عکاسی را آغاز نموده است، او از سال 1350 تا به امروز وقایع روزهای انقلاب، اشخاص، کسبه، طبیعت بکر کوه نمک، بافت قدیم بوشهر و... را به تصویر کشیده است.

عکاسی در دل آتش

اهل مصاحبه نیست. به سختی تلفن را پاسخ می دهد و از جمع های تشریفاتی و عرضه کردن خود بیزار است. سال گذشته همین روزها بود که با ایشان تماس گرفتم و درخواست مصاحبه داشتم؛ مودبانه پاسخ داد و گفت خبر می دهد، و رفت که خبر دهد... علنا متوجه شدم علاقه ای به مصاحبه ندارد. روز افتتاح نمایشگاه عکس انسان مجموعه آثار هنرجویان فرهنگسرای بافت قدیم بوشهر در فرهنگسرای بافت مهمان ویژه بود و به واسطه پیشکسوت بودنش این نمایشگاه را افتتاح کرد. در حاشیه این رویداد سوالاتم را از او پرسیدم که حاصل این تبادل نظر را در ادامه می خوانید:

من می خواهم صحبت هایم را با سوال در مورد عکاسی در شرایط بحران آغاز کنم، به علت اینکه شما عکاس با تجربه ای هستید که در رویدا های قبل از انقلاب هم عکاسی کردید. اختصاصاً عکاسی در شرایط بحرانی مثل سیل، زلزله، جنگ، اغتشاشات و آشوب ها و... به چه شکل صورت می گیرد؟ یعنی خود عکاس باید کجای داستان قرار بگیرد!؟

بحث بر سر این است که شما فقط روز های اول مشکل دارید یعنی در اوایل کار اما بعد در این جریانات حل می شوید، خیلی راحت وارد این جریانات می شوید و آغاز می کنید عکاسی کردن و دیگر برایت مهم نیست، هرچه بیشتر در بطن کار قرار بگیرید بیشتر احتیاط می کنید و جوانب رو می سنجید، خب آن زمان که در جریان انقلاب عکاسی می کردیم ، دیگر افراد برای ما معین شده بودند، چه کسی نظامی و چه کسی غیر نظامیست و بچه های شهر را می شناختیم. با این درایت و ذهنیت عکاسی می کردیم.

عکاس واقعا باید به عنوان یک ناظر بی طرف باشد یا اینکه باید طرف جریانی باشد؟

نمی گردد، تحریک می شوید، شما هر کاری هم کنید باز هم نمی گردد و تحریک می شوید ، امکان ندارد که بی تفاوت از کنار چیزی بگذرید و می شوی جزیی از مردم ، کنار مردم هستید و دارید عکس می گیرید. عکاس جزئی از مردم جامعه است. هنرمند نمی تواند نسبت به رویدادهای اجتماعی بیتفاوت باشد. یک وقت به خودت نگاه می کنی، می بینی که در دل آتش داری عکاسی می کنی.

چند سال قبل از انقلاب در حوادث و مبارزات عکس گرفتید؟

قبل از انقلاب؟

بله در مبارزات قبل از انقلاب چند سال به صورت مستمر عکس گرفتید؟

اصلا مبارزات و تحرکات علنی و همه گیر ما در بوشهر در زمان انقلاب چند ماهی بیشتر طول نکشید.

این حوادثی که اینجا در بوشهر رخ داد فقط چند ماه بود؟

بله انقلاب به یک سال نکشید، تقریبا بعد از جریان سینما رکس بود که بوشهر حرکت کرد و 22 بهمن هم تمام شد و چند ماهی بیشتر طول نکشید.

دستگیر هم شدید؟

من نه، فقط یکبار در کیوسک کنار مسجد جامع عطار، ماشین ژاندارم ها ایستاده بود به علت اینکه 3 گروه پلیس شهربانی بود بعد گارد بود و ژاندارما، گاهاً نیروی دریایی به یاریشان می آمد، من در کیوسک خواستم عکاسی کنم، من رو دیدند، دوربین رو در پاکت گذاشته بودم، شیشه های کیوسک همه خرد شده بود، بین کیوسک و دیوار مدرسه من دوربینم پایین کردم(پنهان کردم)، تلفن رو برداشتم و آغاز کردم به الو..الو.. کردن،آمدند منو کشیدند بیرون و من رو می خواستند جلوی درب مسجد سوار ماشین نمایند و ببرند، گفتم: آمدم تلفن بزنم، خانه تلفن ندارد آمدم اینجا که تلفن بزنم و می خواهم به دنبال خواهرم بروم گفتند نه باید برویم من 11:30 بود که رفتم و تقریبا ساعت 2 برگشتم و دوربینم را برداشتم.

چطور عکس ها را ظاهر می کردید؟ در آن شرایط، ظاهر کردن عکس ها باید سخت بوده باشد و همینطور انتشارشان؟

نه خیلی راحت، من خودم چاپخانه داشتم و برای روزنامه آیندگان هم کار می کردم ، عکس هایم را خودم چاپ می کردم و بلافاصله به روزنامه آیندگان تحویل می دادم. در همین جریانات یک عکس خیلی بحث برانگیز شد.فکر کنم سی ام مهر یا یکم آبان ماه بود، در حال حاضر دقیق یادم نمی آید اما آقای یاحسینی تاریخش را یادداشت کرد. شهربانی نتوانست اعتراضات را سرکوب کند و از نیروی دریایی یاری خواست. از نیروی دریایی یک مینی بوس آمد که همه ماسک ضد گاز زده بودند و آغاز کردند به تیراندازی، من از بالای مغازه خوشابی (اول خیابان دانش آموز پشت مدرسه 13 آبان یا 4ام آبان آن زمان) و از یک جا کولری نیم تنه بدنم را بیرون آوردم و یک عکس از اتفاقات گرفتم و این عکس در دوربین من بود، ما گزارش نوشتیم و تحویل مرحوم عزیز افتخاری دادیم ایشان هم به روزنامه آیندگان تهران زنگ زدند و گفتند همچین اتفاقی در بوشهر اتفاق افتاده و آنها نیز نوشتند و انتشار دادند. بعد از انتشار این مطلب شهربانی تکذیب کرد و گفتند چنین اتفاقی رخ نداده (دقیقا روز شهادت جمشید درختیان بود) و کسی به نام جمشید فراشبندی هم کشته نشده است. آخر ما همه آن شهید را به فراشبندی می شناختیم. فردای آن روز آقای عبدالحسین افتخاری زنگ زد به عزیز برادرش و گفت که از تهران این خبر را تکذیب نموده اند و می گویند چنین چیزی نبوده، من گفتم آقا من عکس دارم و از این جریان عکس گرفتم. گفتند عکس گرفتید؟ سریع عکس رو بیار.

من سریع رفتم تاریکخانه بالا ، نگاتیو را از دوربین بیرون آوردم و آغاز کردم به ظاهر کردن و چاپ شد و عکس را با اتوبوس فرستادیم تهران، در واقع با پست اصلا امنیت نداشت. عکس در صفحه دوم روزنامه آیندگان بزرگ چاپ شد، بعد از ظهر آن روزی که عکس چاپ شده بود، ستوان مختاری که اعدام هم شد(مسؤل ترور شهید عاشوری) گفت که از اینجا عکس گرفته شده و چی اینجاست؟ گفتند روزنامه آیندگان این بالا دفتر دارد و خودشان هم عکس گرفتند. گفت من اینجا را تعطیل می کنم و داد و بیداد می کرد. آن زمان آقای افتخاری نبود و گفتند که مسؤل دفتر در حال حاضر نیست و بعد ها بیاید و با وی صحبت کنید و در واقع یقه او را بگیرید که چرا عکس گرفتی.

درک تاب آقای حسینی که با من مصاحبه نموده و قرار است حوزه هنری آن را به چاپ برساند این عکس موجود است.

به غیر از شما چه کسانی دیگر عکس می گرفتند؟

آقای اکبر راهنمایان نیمه راه خودش را کشید کنار، مثلا جریان دانش آموز ها که حمله کردند و پلیس آنها را دستگیرشون کرد من عکاسی کردم. یا در بازار شعبه بانک بازرگانی در پاساژ همه ریختند بیرون و صندق تحویل را آتش زدند، من همه اینها را عکاسی کردم. من شب ها جرئت نمی کردم بیرون بروم و از توی کوچه پس کوچه ها می انداختم و می رفتم. می گفتم یک موقع نیروی ساواک ، نیروهای شهربانی ایستاده باشند و مرا بگیرند، البته بخاطر خودم هم نبود بخاطر دوربین بود، که دوربین را از من نگیرند وگرنه خودم که مشکل نبود.

این دوربین خود شما بود یا دوربین روزنامه؟

نه دوربین خودم بود.

آن زمان دوربین را چند خریدید؟

دوربین پنتاکس با لنز 1و 1/2 گرفتم پنج هزار و هشتصد تومان آن زمان، یعنی اگر من همین پول را می دادم و زمین می خریدم الان میلیاردر بودم البته حالا هم میلیاردر هستم چرا که آن جور که می خواستم زندگی کردم.

حقوق یک کارمند در آن زمان چقدر بود؟

شاید دو و نیم تا سه هزار تومان، البته نا گفته نماند من دوربین را نقد نخریدم، آقای اسفندیار قاسمی که من همواره مدیونش هستم نه من بلکه همه عکاسان بوشهر آن زمان ، عکاسان پیشکسوت مثل آقای وجدان، آقای حمزئیان ، آقای راهنمایان و....

ما حساب و کتاب داشتیم آنجا ، فقط یک دفتر بود و ما هرچه می خواستیم می بردیم و توی دفتر یادداشت می کردیم، هزارتومان می بردیم و دویست تومان پرداخت می کردیم، اصلا کار نداشت چون خودش عکاس بود و می دانست. نیازهای ما را رفع می کرد و هرچه می خواستیم از تهران برایمان می آورد.

آن زمان شغل شما چه بود، فقط عکاسی می کردید؟

من آن زمان در مغازه پسر خالم(بوتیک پاپیون) کار می کردم.

در صحبت هایتان گفتید که من ثروتمندم، چرا این دیدگاه را به این موضوع دارید؟

من به داشته هایم نگاه می کنم. به خاطر اینکه آنطور که می خواستم زندگی کردم. هیچ وقت به پول فکر نکردم، که من مثلا حتما باید ثروتمند باشم. نه، من ثروتم همین است، چیزی که انتخاب کردم. از سال 47، 48 عکاسی را انتخاب کردم و دیگر درگیر این کار شدم و از سال 50 کامل راه افتاده بودم و دوربین های زیادی نیز خرید و فروش کردم.

موضوع اختصاصی عکس می گیرید یا نه الان دیگر فرقی ندارد؟ یعنی به صورت اختصاصی موضوع اجتماعی کار می کنید یا فوتو ژورنالیست یا ژانر خاصی؟

موضوع اجتماعی کار می کنم، طبیعت کار می کنم، بافت کار می کنم، مثلا روستا ها می روم و از خانه های روستایی عکس می گیرم، هرچه که برسد من عکس می گیرم و هر چیزی که جالب باشد، هر چیزی که ذهنیت عکاسی من پیشنهاد دهد عکس می گیرم.

نظر شما در مورد تکنولوژی های جدیدی که در عکاسی در حال حاضر به وجود آمده چیست؟

خیلی کار را راحت می نماید، ما در آن زمان یک فیلم 36 تایی می خریدیم و روی دوربین می گذاشتیم و ترس این داشتیم که تمام گردد ، خب آنچنان پولی هم نداشتیم، قاسمی بود اما خب باید پرداخت می شد. ما نهایتاً دوتا عکس از یه چیز می گرفتیم و از دو جا با دو دیاف مختلف یا سرعت مختلف عکس می گرفتیم، بعد که چاپش می کردیم آن زمان معین بود که خراب کردیم یا درست کار کردیم. اما در حال حاضر دیجیتال خیلی یاری نموده به عکاسی یعنی دست عکاس باز است، عکاس می داند که چه نموده، اما ما نمی دانستیم که چه کردیم، به خصوص فیلم رنگی، شما رنگی عکس می گرفتی تا برود تهران چاپ گردد و بیاید یک ماه طول می کشید که یک عکس از تهران چاپ گردد و برگردد. یک ماه که اصلا فراموش می کردی که این عکس را خودم گرفتم؟ اصلا یادت نبود.

نظریه ای هست که خب این تکنولوژی، دیجیتال عملا آن اصالت را از اثر گرفته، فکر می کنید این موضوع چقدر صحت دارد!؟

نه تنها دوربین، شما یک ماشین که سوار میشی، مثلا کادیلاک آن زمان را که نگاه می کنید با ماشین حال ، می بینید خیلی فرق دارد. تکنولوژی همه چیز را به جلو می برد، من پیشنهادم به عکاسان همین هست، می گویم که آنالوگ هم کار کنید، هرطور شده و به هر قیمتی که شده بگردید و آنالوگ پیدا کنید و با آنالوگ کار کنید، ضرر نمی کنید و خوب است. دارو ساختن ، چاپ کردن و.. باید بدانید چه مدت فیلم در داروی ظهور باشه، چه موقع برای چاپ خوبه ، اینها همه برای عکاس لازمه ، اطلاعات گذشته یاری می نماید که امروز بهتر کار کنید.

در کدام رویداد های دیگر اجتماعی شما حضور داشتید؟ مثلا در جنگ و یا حوادث دیگر...

در جنگ نبودم و چیز دیگری هم نبود، متاسفانه من در جریان فوت بخشو که نوحه خوان محله ما بود وظیفه داشتم عکس بگیرم ولی ناراحتی روحی به من اجازه نمی داد که من دست به دوربین بشوم و حتی فکر دوربین نبودم و اصلا به این فکر نمی کردم که باید عکس بگیرم.غم و اندوه تمام سر تا پای مرا گرفته بود، همه ناراحت بودیم، در جریان سینه زنی هم که اجازه نمی دادند. شما فرمودید که دستگیر هم شدید ، در زمان انقلاب نه اما سال 56 یک دوربین کانون خریدم، همان سالی که بخشو فوت نموده بود و اولین باری بود که گراشی خواند. من از سینه زنی داشتم فیلم می گرفتم، یک آقایی با لباس شخصی آمد نگاه پشت بام مسجد کرد، رفت یک مامور آورد از وسط سینه زنی آمدند بالا و مرا گرفتند. من بلافاصله آن فیلم را از دوربینم بیرون آوردم و یه فیلم نو گذاشتم درون دوربین، دو نفر هم بودیم، کریم حفیظی هم کنارم بود. فرهادی و پدر آقای حسین روشنکار به زور دوربین از دست مامور گرفتند، گفت باید مجوز بگیرید و من گفتم که اصلا نمی دانستم . من بعد رفتم فرهنگ و هنر شهربانی مجوز گرفتم برای شب 27ام و 28ام ، عصر 28ام و اربعین ، همه را فیلمبرداری کردم از سینه زنی تا ایا مظلوم و.... فیلم هایش هم در حال حاضر هست و آقای یاسین محمدی پیگیرش هستند، قرار است ببرند تهران و تبدیل نمایند به سی دی و بیاورن بخاطر اینکه دارن می پوسن، نزدیک به 43 سال داره میگذره و داره می پوسه و من هم تازه خوب ازشون نگهداری کردم.

در حال حاضر عکاسی هم تدریس می کنید؟

نه من حوصله ندارم. تدریس کردن کار هر کسی نیست. شما یک نفر فوق لیسانس در نظر بگیرید، دبیرستان تدریس می نماید ، دانشگاه تدریس می نماید اما کلاس اول ابتدایی را نمی تواند درس دهد. کاری به سواد و اطلاعات عکاسی ندارد، تدریس کردن شگرد های خاصی دارد، من حوصله آقای کیانپور را تحسین می کنم که با چه حوصله ای ایشان درس می دهند. می بینم آقای بهرام نژاد یا آقای یوسفی که تدریس می نمایند و می گویم خب اینها یک چیز خاصی نسبت به بقیه دارند، با حوصله کار می نمایند، من حوصله این کار ها ندارم. من حتی گفتم خدا کند پسرم عکاس نگردد که بخواهد از من سوال ، من حتی حوصله جواب دادنش هم ندارم. اما خب نوه ام دوست دارم عکاسی کند و گاهاً با دوربین موبایل عکس می گیرد و عکس های خوبی نیز گرفته ، به او یاد دادم.

حالا سوال من همین است که چطور می گردد از تجربیات شما استفاده کرد؟ چطور به آثارتون دسترسی هست؟ خب بالاخره اینها باید چاپ گردد، تدوین گردد و در اختیار جوان ها قرار گیرد؟

من همه آثارم را ردیف کردم، حدود 400 تا 500 گیگ، من از کوه نمک عکس دارم که فکر نمی کنم جایی زیبا تر از آن باشد برای عکاسی. یعنی شما بچرخید می توانید توی ساعات مختلف روز عکس بگیرید. من چندین بار تنها رفتم کوه نمک، تنهای تنها، صبح رفتم و غروب برگشتم و عکاسی کردم، بافت قدیم بوشهر، کاسبانی که حالا دیگر نیستند و وجود ندارند.

به گونه ای شما ثبت تاریخ کردید.

بله ثبت تاریخ، مثلا آقایی که سیگار اشنو می فروشد من ازش عکس گرفتم و حتی فیلم هم گرفتم، خب اینها دیگر نیست، بعضی شغلا نیست، من این ها را تمام کار کردم.

خب اینها را چطور باید در اختیار جوانان قرار بدهید؟

من اینها رو ردیف کردم ، به توصیه آقای موسی احمدزاده و آقای جاشویی به هر حال اینها به من خیلی انرژی دادند. من اینها را همه ردیف کردم، فایل فایل کردم و گذاشتم اما متاسفانه به هیچ طریقی نمیشه هیچ کارش کرد، مگر اینکه نگاتیوها برود تهران ، اسکن حرفه ای گردد که هر اسکن در حال حاضر 40 تا 50 تومان می گردد و اینکه خودم نیز باید آنجا حضور داشته باشم و این هم یک هزینه دارد. خب نگاه می کنید و می بینید کلی نگاتیو هست و قیمت می رود 10 تا 12 میلیون تومان، به غیر از چاپ که اگر بخواهیم چاپ هم کنیم هزینه بالا می رود. پس می گویم چه لزومی دارد، نگهش داشتم حالا هم نگهش می دارم. دیگر هرچه پیش آید خوش آید، تا اینکه اوضاع درست گردد و به چاپ برسد. من یک نمایشگاه گذاشتم سال 92 به لطف دکتر مشایخی که در واقع ایشان هزینه کردند، عکس را تحویل عکاسی روز تهران دادم و 22 تومان با من حساب کردند اما در بوشهر می گفتند 80 تومان ، 15 تومان شاسی 22 تومان چاپ عکس، تازه من 7550 چاپ کردم که هیچ چیز کراپ نشه، و اینکه این سایز کلی دور ریز هم داره ، هم شاسی و هم کاغذ اما کلاً هر عکس37 تومان شد که دکتر مشایخ باور نمی کرد. بخاطر اینکه بوشهر 80 تا 85 تومان به ما گفتند. بعد از آن هم عکس ها را در خانه روی هم گذاشتم ، در واقع خودم دستمزد ندارم اما هزینه اقتصادی زیاد است. دیگر در توان من نیست. حالا من می پرسم آیا واقعا این آثار ارزش نگهداری، انتشار، مراقبت و چاپ ندارد؟ مگر این عکس ها بخشی از تاریخ این شهر و استان نیستند که در حال از بین رفتن است. آیا واقعا کسی نمی خواهد یاریی کند؟

با طراحی سایتی ویژه خودتان مشکل نشر این آثار در قالب فضای مجازی امکان نشر و انتقال تجربیات شما وجود ندارد؟

انتشار در فضای مجازی نوعی از نشر است، اما تمام آثار قابلیت نشر از این طریق را ندارد. همانطور که خیلی از آثار قابلیت چاپ در برگزاری نمایشگاه را ندارد. بنابراین این آثار باید بصورت مجموعه هایی مجزا آنالیز گردد و هر کدام با قالب خود با توجه به موضوع و نوع کار منتشر گردد. بعضی باید کتاب گردد. بعضی باید چاپ گردد و بصورت تابلو عرضه گردد. بعضی در سایت بصورت مجموعه مجازی منتشر گردد. هرکدام هزینه ویژه خود را دارد. بنابراین باید دستگاه های فرهنگی متولی این موضوع را جدی بگیرند. مردم باید عکس ها را ببینند. تاریخ خود را ببینند. و با گذشته خود آشنا شوند و مرور نمایند.

اگر به مناسبت های مختلفی دستگاه های فرهنگی از شما حمایت نمایند حاضرید نمایشگاه بگذارید؟

دو سال پیش حوزه هنری آثار را خریداری کردند و نمایشگاه عکس انقلاب را راه اندازی کردند. قرار بود کتاب همان عکس ها چاپ گردد ولی بدلیل مسائل اقتصادی دستگاه های فرهنگی چاپ و نشر نشد. من آمادگی همکاری برای برگزاری نمایشگاه و نشر و چاپ آثارم را دارم اما تا چه پیش آید.

منبع: خبرگزاری ایسنا

به "عکاسی در دل آتش" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "عکاسی در دل آتش"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید